کد مطلب:2961 دوشنبه 24 آبان 1389 آمار بازدید:494

نگاهي بر كتاب گفتگوي آرام 2
شبكه ولايت - پاسخ به شبهات ديني

01:38:10

دانلود   16.85 مگابایت
بسم الله الرحمن الرحيم

آقاي غضباني
با عرض سلام خدمت شما بينندگان گرامي و مهمان منازل شما هستيم با برنامه نقد بر كتاب گفتگوي آرام كه اخيراً در كشور عزيزمان ايران پخش شده و نويسنده آن دكتر غامدي ادّعا كرده كه اين كتاب شامل مناظرات كتبي و شفاهي ايشان و دكتر حسيني قزويني است و همانگونه كه خودتان مستحضر هستيد در برنامه هاي قبل در خدمت دو تن از پژوهشگران مؤسسه تحقيقاتي و پژوهشي وليعصر بوديم جناب آقاي يزداني و جناب آقاي ابوالقاسمي كه اين دو بزرگوار از شاگردان خاص دكتر حسيني قزويني ميباشند و از آگاهي هاي ايشان استفاده خواهيم كرد و كتاب را مورد نقد و بررسي قرار خواهيم داد .
سؤال اول را از جناب آقاي ابوالقاسمي ميپرسيم كه آقاي دكتر غامدي در ادامه ادعاهاي خودشان بيان ميكنند در زماني كه حضرت زهرا سلام الله عليها طلب ارث ميكنند آن ارثي كه از پيامبر اكرم به ايشان رسيده است ابوبكر بخاطر يك روايتي كه از پيامبر شنيده به درخواست حضرت زهرا پاسخ مثبت نميدهد .
ابوبكر ادعا ميكند كه از پيامبر اكرم شنيده بود « نَحنُ مَعَاشِرِ الأَنبِيَاءِ لاَ نُورَث : ما پيامبران ارث نميگذاريم » شما لطف كنيد اين روايت را براي ما بررسي كنيد و بيان بفرمائيد كه آيا اين روايت با قرآن تعارض دارد يا ندارد و آيا آيه اي در قرآن وجود دارد كه نشان بدهد كه پيامبران ارث گذاشته اند و يا نه ؟
آقاي ابوالقاسمي
همانطور كه همه عزيزان باخبر هستند خليفه اول بعد از وفات رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي تأمين نيروي نظامي خودش احتياج به منابع مادّي داشت و در زمان پيامبر مردم بخاطر ايمان به جهاد مي آمدند و طلب پول نميكردند اما بعد از پيامبر كسانيكه فقط بخاطر خدا مي آمدند كنار كشيدند ، ابوبكر مجبور شد بودجه دولت و بودجه نظامي تعيين كند و سرمايه اي براي نيروهاي نظامي خودش فراهم كند ، بايد اين سرمايه را از كجا فراهم كند ؟ با گرفتن سرزمين فدك كه پيش از آن در اختيار حضرت زهرا سلام الله عليها بود و آنجا را تصاحب كرد و از منابع مادي آنجا شروع كرد به تجهيز كردن لشكر خودش .
البته براي مشروعيت بخشيدن بكار خودش به روايتي استناد كرد كه به اقرار علماء اهل سنت جز او هيچ كس اين روايت را از پيامبر نشنيده بود ، يعني اين روايت را با اينكه ميگويند در باب ارث بوده است حتي وارثان عادي پيامبر اكرم كه خانواده ايشان باشند نشنيده اند و هيچكدام از صحابه هم نشنيده اند و فقط جناب خليفه اول شنيده است و ترديدي نيست كه اين روايت نميتواند صحيح باشد چون اين روايت مخالف با آيات قرآن است و پيامبر اكرم مطلبي كه مخالف قرآن باشد بيان نميفرمايند .
جناب آقاي غامدي در كتابشان مسئله را به اين صورت مطرح ميكنند و ميفرمايند : « وَ الزَّهرَا فِي مَسأَلَهءِ الإِرثِ قَلَبَت مِن أَبِي بَكر أَمراً وَلَكِنَّهُ وَ بِنَا أَن عَليَ قَولِ الرَّسُولِ صلي الله عليه و آله و سلم الَّذِي قَالَ نَحنُ مَعَاشِرَ الأَنبِيَاءِ لاَ نُورَث لَم يُوفِق طَلَبَهَا : فاطمه زهرا از ابوبكر چيزي خواستند اما ابوبكر با تكيه بر كلام پيامبر اكرم كه فرمودند چيزي از ما پيامبران به ارث باقي نميماند و كسي از ما چيزي نخواهد با استناد به اين روايت طلب فاطمه زهرا را جريان نداد و قبول نكرد » و در ادامه ميگويد : « وَ قَد مَاتَت وَ هِيَ غَاضِبَهءٌ عَلَيه : فاطمه زهرا سلام الله عليها از دنيا رفت در حاليكه بر ابوبكر غضبناك بودند » .
البته قبل از پاسخ به اين سؤال به اين نكته هم اشاره ميكنيم كه حتي اگر اين روايت را ما صحيح بدانيم فرض بكنيم راوياني كه اين ماجرا را نقل كردند راستگو باشند و جناب ابوبكر چنين روايتي را گفته باشد و حتي اگر چنين روايتي را از پيامبر شنيده باشد اما متن اين روايت نميتواند بخودي خود دلالت بر ارث نبردن از پيامبر بكند .
براي روشن شدن اين مطلب بايد ببينيم كه متن دقيق روايت چيست « نَحنُ مَعَاشِرَ الأَنبِيَاءِ لاَ نُورَث مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءً » يا « لاَ نُورَث مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءٌ » اگر صدقهءٌ خوانده شود كسانيكه به ادبيات عرب آشنائي دارند اينگونه ترجمه ميشود ما پيامبران كسي از ما ارث نميبرد هر آنچه كه باقي بگذاريم صدقه است ، اما اگر صدقهءً باشد معنايش اينگونه ميشود كه ما پيامبران كسي از ما چيزي را كه بعنوان صدقه كنار گذاشته باشيم ارث نميبرد .
عزيزان ميدانند كه صدقه تا بدست مستحق نرسد بعنوان صدقه بحساب نمي آيد گاهي از اوقات انسان نيت ميكند كه در خانه اش صدقه بگذارد و هنوز فقيري نيامده و اين را بدست فقير نرسانده است و اين صدقه بحساب نمي آيد اما پيامبر فرمودند ما انبياء اگر چيزي را كنار بگذاريم اين صدقه است « لاَ نُورَث مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءً » يعني چيزي را كه بعنوان صدقه كنار گذاشتيم كسي از ما ارث نميبرد ، خوب اين چه ربطي دارد به ارث نبردن ساير اموال ؟ بنابراين مشخص ميشود كه اولاً اهل سنت بايد ثابت كنند مضمون روايت « لاَ نُورَث مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءٌ » است و البته جالب است كه خود علماء اهل سنت گفتند كه اينجا دو تركيب جايز است اما بخاطر اينكه عبارت صدقهءً تأييد نظر شيعه است ما اين قول را قبول نميكنيم .
آقاي نحاس ميگويد : « وَ ذَهَبَ النَّحَاسِ إِلَي صِحَّهءِ النَّصبِ صَدَقَهءً عَليَ الحَالِ وَ أَنكَرَهُ أَيَاض لِتَأييِدِهِ مَذهَبَ الإِمَامِيَّهء : نحاس اعتقاد دارد كه ميشود در اين رايت صدقهء با نص خواند و بعنوان حال اما آقاي قاضي اياض اين را قبول نكرده است چرا ؟ چون مشكل اين است كه اين تأييد نظر شيعه است » و چون تأييد نظر شيعه است حق نداريم چنين تركيبي بكنيم .
عزيزان ميتوانند اين مطلب را در شرح آقاي ذُرقاني بر الموطأ امام مالك جلد 4 صفحه 531 ملاحظه بفرمايند و سرخسي هم فقيه معروف اهل سنت همين برداشت را از اساتيدش نقل ميكند و ميگويد اساتيد ما اين عبارت را بصورت صدقهء خوانده اند « وَ الستَدَلَّ بَعضُ مَشَايِخَنَا بِقَولِهِ صلي الله عليه و آله و سلم نَحنُ مَعَاشِرَ الأَنبِيَاءِ لاَ نُورَث مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءً فَقَالوُا مَعنَاهُ مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءً لاَ يُورَثُ ذَلِكَ عَنَّا وَ لَيسَ المُرَادُ عَنِ الأَموَالِ الأَنبِيَاءَ عليهم السلام لاَ تُورَث : آنچيزي كه ما كنار گذاشتيم بعنوان صدقه ، كسي از ما ارث نميبرد و اصلاً مقصود روايت اين نيست كه اموال پيامبران به ارث نميرود چون در آيه قرآن آمده « وَ وَرِثَ سُلَيمَانُ دَاوُدَ » ( سوره نمل آيه 16 ) و در ادامه ميگويد « وَ حَاشَا أَن يَتَكَلَّمُ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بِخِلاَفِ المُنزَل » منزه است پيامبر از اينكه بيايد و حرفي مخالف قرآن بزند .
المبسوط سرخسي ـ جلد 12 ـ صفحه 29
بنابراين طبق اين ترجمه اولي كه عرض كرديم معنا اين ميشود « آن چيزي كه ما بعنوان صدقه كنار گذاشتيم از ما كسي ارث نميبرد » اگر كنار گذاشتيم و از دنيا رفتيم مثل ساير مردم نيستيم كه بگويند اين هم جزء اموالش بحساب مي آيد و آنها را بايد بعنوان صدقه بگذاريد .
اما نكته اساسي اين است كه وقتي ما به قرآن رجوع ميكنيم مي بينيم كه در بسياري از آيات ثابت شده است كه انبياء ارث بجا ميگذارند و آيات ارث در قرآن بر دو دسته اند ، يك آياتي كه بصورت مطلق يك قانون كلّي را براي جامعه بشري مطرح ميكنند و هيچكس را حتي انبياء را استثناء نميكنند از جمله در سوره نساء آيه 11 ميفرمايند : « يـُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَولاَدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَيَينِ » يا در سوره نساء آيه 12 « وَ لَكُم نِصفُ مَا تَرَكَ أَزوَاجُكُم إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ » يا در سوره نساء آيه 33 « وَ لِكُلِّ جَعَلنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الوَالِدَانِ وَ الأَقرَبوُنَ » خوب اينها آياتي است كه درباره ارث آمده است و براي هر كسي وارثاني قرار داديم و هيچ استثنا نكرده است و بخاري هم در ذيل همين آيه روايت آورده است كه مقصود از موالي در اين آيه وارث است .
بنابراين بعضي از آيات قرآن بصورت مطلق وارد شدند و براي تمامي مردم حكم ارث را ثابت كرده است . دسته دوم آيات قرآن آياتي است كه صراحتاً براي برخي از انبياء لفظ ارث را بكار برده است مثلاً در سوره نمل آيه 16 ميفرمايد : « وَ وَرِثَ سُلَيمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَاأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّيرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شَئٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الفَضلُ المُبِينُ » حضرت سليمان از حضرت داود ارث برد .
و يا قول حضرت زكريا در سوره مريم آيات 5 و 6 نقل ميكند : « وَ إِنِّي خِفتُ المَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَ كَانَت إِمرَأَتِي عَاقِراً فَهَب لِي مِن لَدُنكَ وَلِيًّا ، يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِن ءَالِ يَعقُوبِ وَأجعَلهُ مِن رَبِّ رَضِيًّا » خداوندا من از بستگان خود پس از خودم بيمناكم و از طرفي همسرم نازا و عقيم است تو از جانب خود به من جانشيني ببخش كه وارث من و وارث دودمان يعقوب باشد و او را مورد رضايت خودت قرار بده .
جالب است كه پيامبر اكرم كه اطلاع داشتند بعد از ايشان برخي از افراد مي آيند و به ايشان نسبت دروغ و روايت جعلي ميدهند ، عبارتي دارند كه فرمودند : « إِنَّ الحَدِيثِ سَيَفشُوا عَنهُ فَعَطَاكُم عَنِّي يُوَافِقُ القُرآنِ فَهُوَ عَنِّي : در آينده نزديك با فاصله اندكي بعد از من حديث از من خيلي زياد ميشود و حرفهاي زيادي بعد از من نقل ميكنند هر آنچه كه از من به شما رسيد و موافق قرآن بود از من قبول كنيد اما آنچه كه از جانب به شما نقل ميشود ولي مخالف قرآن است از من نيست » .
الرَّدِ علي السِيَر الأَوضائي ـ جلد 1 ـ صفحه 25
در نتيجه روايت « نَحنُ مَعَاشِرَ الأَنبِيَاءِ » اولاً نه دلالت بر ارث نبردن از انبياء دارد ثانياً اگر بخواهند بگويند دلالت بر ارث نبردن ميكند مخالف با هم اطلاقات قرآن و هم نصوص قرآن است و بهيچ وجه قابل قبول نيست .
آقاي غضباني
آقاي ابوالقاسمي فرمودند كه در قرآن اشاره شده كه حضرت سليمان از حضرت داود ارث بردند اگر كسي از اهل سنت ادعا كند همانطور كه بعضي هايشان اين ادعا را كردند كه اين ميراث و ارثي كه از حضرت داود به حضرت سليمان رسيده ارث مالي نيست بلكه نبوت و حكمت و علم و امثال اين مقامات آسماني و عرفاني است ؟ ما در پاسخ به اين سؤال و ادعا چه ميتوانيم بگوئيم ؟
آقاي يزداني
اين سؤالي است كه جالب است و بسياري از علماء اهل سنت وقتي مي بينند كه در قرآن صراحتاً آيه اي آمده است كه ارث پيامبران را ثابت ميكند اين توجيه را كرده اند كه ارث حضرت يحيي از حضرت زكريا و همچنين ارث حضرت سليمان از حضرت داود ارث مالي نبوده بلكه مراد از ارث در اين دو مورد نبوت و يا حكمت و يا علم بوده است .
در جواب اين مسئله بايد به چند نكته اشاره كنم ، نكته اول اينكه لفظ ارث و همه مشتقّات آن مثل وارث و مورث و يَرِثُ و ... براي اموال و حقوق قابل انتقالي است كه ميّت بجا ميگذارد وضع شده و اصل وضعش براي اين است و معناي حقيقي ارث نيز چيزي غير از اين نيست و در هر معنائي غير از اين معنائي مجازي ميشود.
ابن منذوز افريقي در كتاب لسان العرب جلد 2 صفحه 200 و عبد القادر راضي در مختار الصحاح جلد 1 صفحه 298 و فيومي در مصباح المنير جلد 2 صفحه 654 و زبيدي در تاج العروس جلد 5 صفحه 381 و بقيه علماء لغت اين مطلب را در كتابهايشان آوردند كه « وَ وَرَّثَهُ تُورِيثاً أَي أَدخَلَهُ فِي مَالِهِ عَلَي وَرِثَتِهِ : به او ارث داده شد يعني او را در مالش و در زمره وارثانش داخل كرد » و در بقيه كتبهاي لغوي تقريباً همين مطلب را آورده اند .
از طرف ديگر تا جائي كه ممكن است بايد هر لفظي را بر معناي حقيقي اش حمل كنيم نه بر معناي مجازيش كه قرطبي از بزرگان تاريخ و تفسير اهل سنت اين مطلب را در كلامش مي آوره كه « إِذَا دَارَ الكَلاَمُ بَينَ الحَقِيقَهءِ وَ المَجَازِ الحَقِيقَهءُ الأَصلُ كَمَا فِي كُتُبِ الأُصوُلِ : هرگاه كلام مردّد باشد بين معناي حقيقي و معناي مجازي ، معناي حقيقي اصل است و اصل اين است كه معناي حقيقي آورده شود » .
همانطوري كه در كتابهاي اصولي اين مطلب مطرح شده و اين مطلب در تفسير قرطبي جلد 4 صفحه 257 ذيل آيه 161 سوره آل عمران نقل شده است و همچنين فخر رازي ديگر مفسر مشهور و بنام اهل سنت اين مطلب را در كتاب بنام تفسير خودش نقل ميكند : « أَنَّ الأَصلَ المُعتَبَرَ فِي عِلمِ القُرآنِ أَنَّهُ يَجِبُ إِجرَاءُ اللَّفظِ عَلَي الحَقِيقَهءِ إِلاَّ إِذَا قَامَ دَلِيلاً يَمنَعُ مِنهُ : آنچه كه در علوم قرآني معتبر است وجوب حمل لفظ بر معناي حقيقي آن است مگر اينكه دليلي پيدا شود كه مانع از حمل لفظ بر معناي حقيقي آن شود » .
تفسير كبير ـ جلد 9 ـ صفحه 60 ـ ذيل آيه 161 سوره آل عمران
بنابراين اصل در ارث و مشتقّات آن اين است كه بمعناي اصلي و ارث مالي باشد و معناي مجازي آن نياز به قرينه قعطي دارد كه اهل سنت در اين هزار و چهار صد سال نتوانستند قرينه قطعيه اي بر اين مطلب پيدا كنند. نكته دوم كه آياتش را آقاي ابوالقاسمي خواندند نبوت و دانش پيامبران عطاي الهي است و آيات قرآن همديگر را تفسير ميكنند آيات بسياري در قرآن وجود دارد كه نبوت و همچنين علم پيامبران و انبياء همگي عنايت الهي است و موروثي نيست و از اين رو حمل ارث بر علم و نبوت بر خلاف آيه قرآن است كه در سوره انعام آيه 124 خداوند ميفرمايد : « اللهُ أَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسَالَتَهُ : خداوند از همه آگاهتر است كه رسالتش را در كجا قرار بدهد و چه كسي را بعنوان پيامبر خود انتخاب كند » و يا در سوره انعام 89 ميفرمايد : « اُولَئِكَ الَّذِينَ ءَاتَينَاهُمُ الكِتَابَ وَ الحِكمهء وَ النُّبُوَّهءَ ... : آن پيامبران كساني هستند كه كتاب و حكمت را ما به آنها داديم » نه اينكه موروثي باشد و از پدر ارث برسد ، اگر قرار بود نبوت موروثي باشد بين فرزندان اختلاف ميشد ولي در طول تاريخ چنين قضيه اي نبوده است .
اما اينها ادعا ميكنند ارث حضرت يحيي از حضرت زكريا علم و نبوت بوده است در حاليكه در قرآن كريم حتي درباره خود حضرت يحيي داريم كه علم او و نبوت او همگي الهي بوده و نبوتش از جانب خداوند بوده است و در سوره مريم آيه 12 خداوند ميفرمايد : « يَا يَحيَي خُذِ الكِتَابَ بِقُوَّهءٍ وَ ءَاتَينَاهُ الحُكمَ صَبِيًّا : اي يحيي كتاب خدا را با قدرت و با قوت بگير و ما فرمان نبوت را در كودكي در او قرار داديم ما او را در كودكي پيغمبر كرديم » پس ارث نبرده است .
همچنين خداوند در قرآن صراحتاً ميفرمايد كه علم و نبوت حضرت سليمان چنانكه اينها ادعا ميكنند كه حضرت سليمان از حضرت داود علم و نبوت را ارث برده است در حاليكه خداوند در قرآن صراحتاً ميگويد ما داديم نبوت را و ما داديم علم را به حضرت سليمان كه در سوره انبياء آيه 79 ميفرمايد : « فَفَهَّمنَاهَا سُلَيمَانَ وَ كُلاَّ ءَاتَينَا حُكماً وَ عِلماً وَ سَخَّرنَا مَعَ دَاوُدَ الجِبَالِ يُسَبِّحنَ وَ الطَّيرَ وَ كُنَّا فَاعِلِينَ : و داود و سليمان را بخاطر هنگاميكه درباره كشتزاري كه با همديگر قضاوتي كردند بعد ميگويد ما به آنها علم داديم و ما به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنها شايستگي داوري و علم فراوان داديم .
اين صريح آيه قرآن كريم است و يا در آيه 15 سوره نمل ميفرمايد : « وَ لَقَد ءَاتَينَا دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ عِلماً وَ قَالاَ الحَمدُ اللهِ الَّذِي فَضَّلنَا عَلَي كَثِيرٍ مِن عِبَادِهِ المُؤمِنِينَ : و ما به داود و سليمان دانش عظيمي داديم و آنان گفتند كه ستايش از آن خداوندي است كه ما را بر بسياري از بندگان خودش برتري داده است و بر بسياري از مؤمنين برتري داده است » .
نكته سومي كه اينجا بايد عرض كنيم اين است كه بسياري از اصحاب و تابعين و إبن عباس كه حِبرُ الأُمَّهء است و مجاهد شاگردش و قُتادهء و أبوصالح و حسن بصري و بقيه تابعين اينها كه در عصر قرآن و نزديك بودند همگي ارث حضرت سليمان از حضرت داود و همچنين ارث حضرت يحيي از حضرت زكريا را ارث مالي گرفتند و گفتند بمعناي ارث مالي است كه إبن عَطيّه أُندُلُسي در تفسير خودش المُحَرِّرُ الوَجيز جلد 4 صفحه 4 و قرطبي در جامع الأحكام القرآن جلد 11 صفحه 78 و أبو حيّان أُندلسي در تفسير بَحرُ المحيط اين مطلب را نقل ميكنند كه : « فَقَالَ إبن عباس و مجاهد و قُتادهء و أبوصالح خَافَ أَن يَرِثُ مَالَهُ وَ أَن تَرِثَهُ كَلاَلَهُ فَأَشوَقَ مِن ذَلِك : ابن عباس و مجاهد و قُتادهء و أبوصالح گفتند كه حضرت زكريا از اينكه مالش را ديگران به ارث ببرند ترسيده بود و از خداوند خواست كه شخصي را بفرستد كه وارث من باشد » .
و همچنين قُتاده از حسن بصري از رسول خدا روايت نقل ميكند كه فرمودند خداوند برادرم را زكريا را رحمت كند كسي را نداشت كه مال را از او ارث ببرد و از خداوند طلب وارث كرد .
جالب است كه فخر رازي در تفسير كبير خودش نقل ميكند كه : « إِختَلَفُوا فِي المُرَادِ بِالمِيرَاثِ عَلَي وُجُوهٍ علماء درباره اينكه ميراث چيست ؟ چند نظر دارند و اختلاف كردند » و در ادامه ميگويد : « 1ـ أَنَّ المُرَادَ بِالمِيرَاثِ فِي المُوضِعِين هُوَ الوِرَاثَهءُ المَالِ : مراد از ميراث در هر دو آيه مالي است و اين قول ابن عباس و حسن و ضحّاك است « وَ الثَّانِي أَنَّ المُرَاد فِي المُوضِعِين الوِرَاثَهءُ النبوّهء و هُوَ قَولُ ابي صالح : نظر دوم اين است كه منظور از وراث در هر دو آيه نبوت باشد كه اين قول ابي صالح است » و قول سوم و چهارم را نقل ميكند و در آخر نتيجه گيري ميكند كه منظور از قطعاً همان ارث مالي است .
آقاي غضباني
جناب آقاي ابوالقاسمي هر گوينده اي وقتيكه حرف ميزند و يا حرفي را از كسي ميشنود اولين پشتوانه بايد خود گوينده آن حرف باشد خود ابوبكر و ساير خلفاء و ساير اصحاب چقدر به اين حرف عمل كردند كه همين ادعايي كه ابوبكر كرد « نَحنُ مَعَاشِرَ الأَنبِيَاءِ لاَ نُورَث مَا تَرَكنَاهُ صَدَقَهءً » اين تا چه حدي خودشان عمل كردند و خودشان چقدر اين حرف را قبول داشتند ؟
آقاي ابوالقاسمي
طبق مدارك اهل سنت اولين كسيكه با اين روايت مخالفت كرده جناب ابوبكر بوده است و نه در يكسال و يا يكسال و نيم كه از خلافتش گذشته باشد نه ، بلكه در چند روز بعد از اينكه همين روايت را در مجامع عمومي و بين صحابه مطرح كرد ، خودش با اين روايت مخالفت كرد و عزيزان ميتوانند به كتاب سيره حلبيّه جلد 3 صفحه 488 چاپ دارالمعرفهء بيروت يكي از مشهورترين كتابهاي تاريخي اهل سنت مراجعه كنند كه روايت بسيار عجيبي را نقل ميكند كه ميگويد در كلام سبط جوزي اين طور آمده است كه خليفه اول نامه اي را براي برگرداندن فدك به فاطمه زهرا سلام الله عليها نوشت كه اين نامه بدست خليفه دوم و اينكه چطور را نقل نميكنم « وَ دَخَلَ عَلَيهِ عُمَر فَقَالَ مَا هَذَا ؟ » : خليفه دوم بنزد خليفه اول آمد و گفت اين چيست ؟ « فَقَالَ كِتَابٌ كَتَبَتهُ فَاطِمَهء » يا « كِتَابٌ كَتَبتُهُ لِفَاطِمَهء بِمِيرَاثِهَا مِن أَبِيهَا : كتابي است كه يا من براي فاطمه نوشتم در مورد ارثي كه از پدرش برده است و يا كتابي است كه فاطمه آن را نوشته و پيش من آورده و من هم تأييدش كردم و امضايش كردم و اول ميگويد « رَضِيَ اللهُ عَنهُ كَتَبَ لَهَا بِفَدَك » خليفه اول فدك را براي فاطمه زهرا نوشت « فَقَالَ مِمَّاذَا تُنفِقُ عَلَي المُسلِمِينَ وَ قَد حَارَبَت العَرَب كَمَا تَرَي » اگر فدك را برگرداني از كجا ميخواهي پول بياوري و به مسلمانها پول بدهي تا از تو دفاع كنند ، اگر فدك را برگرداني از كجا ميخواهي سرمايه بياوري و همه عرب هم با تو در حال جنگند « ثُمَّ أَخَذَ العُمر أَلكِتَاب فَشَدَّه : سپس عمر آن كتاب يا نامه را گرفت و پاره كرد » .
البته اين نكته هم اگر در اينجا ذكر شود مناسبت دارد كه در زمان پيامبر يك سرمايه اي دست پيامبر بود بنام زكات كه مسلمانها به پيامبر زكات ميدادند ولي اين زكات هم بدست خليفه اول نميرسيد نه اينكه مردم منكر زكات شده باشند ، طبق روايات اهل سنت مردم ميگفتند ما تنها زكات را تنها به كسي ميدهيم كه « تَكُونُ صَلاَتُهُ سَكَنٌ عَلَينَا » دعا كردن او براي ما مايه بركت زندگي ما و آرامش زندگي ما باشد چون آيه قرآن ميگويد : « خُذ مِن أَموَالِهِم صَدَقَهءً تُطَهِّرُهُم وَ تُزَكِّيهِم بِهَا وَ صَلِّ عَلَيهِم إِنَّ صَلَوَاتَكَ سَكَنٌ لَهُم وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » ( سوره توبه آيه 103 ) اي پيغبمر اگر از مردم زكات ميگيري براي اينها صلوات بفرست « إِنَّ صَلَوَاتَكَ سَكَنٌ لَهُم » زيرا اگر تو براي مردم صلوات بفرستي زندگيشان به آرامش ميرسد .
و مردم هم ميگفتند ما فقط به چنين كسي زكات ميدهيم و تو را قبول نداريم و اگر تو دعا بكني ما هيچ اثري نمي بينيم و لذا به ابوبكر زكات هم نميدادند ، زكات كه نميرسيد و پول ديگري هم نداشت ، پس چكار كنيم ؟ طبق همين روايت فدك را از حضرت زهرا سلام الله عليها گرفتند تا نيروهايشان را تجهيز كند و بتواند به جنگ دشمنانش برود .
اگر واقعاً خليفه اول آن روايت را از پيامبر اكرم شنيده بود چطور خودش با آن مخالفت كرد ؟ و فرض ميگيريم كه شنيده باشد و در نقل روايت اشتباه كرده باشد كه صدقهءٌ است يا صدقهءً و يك راه هم براي اهل سنت در اينجا باز ميگذاريم ما ، پس فرض ميگيريم كه شنيده و خودش شك دارد كه چه بوده است ؟ پس چطور شما مي آئيد ادعا ميكنيد كه ندادن فدك به فاطمه زهرا سلام الله عليها صحيح بوده است .
نمونه دوم آيه قرآن ميگويد : « لاَ تَدخُلوُا بُيُوتَ النَّبِي إِلاَّ أَن يُؤذَنَ لَكُم » ( سوره احزاب آيه 53 ) خانه هائي كه همسران پيامبر در آن زندگي ميكردند همه ملك پيامبر بود و مالك آنها پيامبر بودند و بعد از پيامبر همسران آن حضرت كجا زندگي ميكردند ؟ در همان خانه ها ، خليفه اول و دوم را با اجازه عايشه همسر پيامبر در همان خانه ها دفن كردند اگر مالك نبود چطور اجازه دفن در آنجا را داده است ؟ كسيكه مالك خانه نيست و فرض ميگيريم كه مستأجر باشد بدون اجازه صاحبخانه حق ندارد يك ميخ روي ديوار بزند ، بعد بيايند و دو نفر را در اين خانه دفن كنند با اينكه مالك نيستند ؟! يا بايد بگويند ارث برده است كه اگر ارث برده است چطور فاطمه زهرا سلام الله عليها ارث نبرد ! با اينكه قضيه فدك اصلاً يك بحث مفصلي است كه ارث نيست زيرا در زمان خود پيامبر به آن حضرت اهدا شده است ، اما بر فرض كه شما بگوئيد ارث باشد چطور همسران پيامبر ارث ببرند و فاطمه زهرا سلام الله عليها ارث نبرد ؟!!
مشخص هم هست كه اگر اين همسران پيامبر ارث نبرده باشند دفن خلفاء در آنجا دفن غصبي است و عزيزان اهل سنت بايد به اين سؤال پاسخ بدهند كه به چه صورت خلفاء در خانه پيامبر دفن شدند .
و همچنين بر فرض ارث برده باشند ، خانه ها را از پيامبر اكرم ارث بوده باشند ، مگر پيامبر اكرم چند تا زن داشته اند ؟ تعداد مختلفي نقل شده است ولي نُه همسر قطعاً داشتند كه البته بيشتر هم نقل شده است ، و زن كه از ساختمان ارث نميبرد و اين مطلب مشخصي است و اگر هم ارث ببرد اين خانه ها ميشود سهم تمام همسران پيامبر و آن هم يك هشتم و ثُمن يعني يك هشتم كل ارث پيامبر ميرسد به مجموعه زنها و اگر اين را بين تمام زنها تقسيم كنند سهم عايشه و حفصه كه پدرانشان را در خانه پيامبر دفن كردند چقدر ميشود ؟ اين اگر فرض بگيريم ارث باشد و اگر ارث هم نباشد و اين زمين براي تمام مسلمانها باشد و خليفه اول و دوم را بعنوان سهمشان از آن خانه در آنجا دفن كرده باشند ، كل مسلمانها چند نفرند ؟ فقط براي مسلمانهاي آن زمان كه نبود ! پس به اندازه يك سر سوزن هم به آنها نميرسد ، يعني يك سؤالي است كه از هر طرف بخواهند جواب دهند دچار مشكل ميشوند .
پس شاهد اول اينكه خليفه اول خودش مخالفت كرده است و شاهد دوم اينكه همسران پيامبر خودشان با اين قضيّه مخالفت كردند و در آن خانه ها زندگي كردند .
اگر اين براي همه مسلمانها بود پس چرا فقراء را نياوردند در آن خانه ها زندگي كنند ؟
نكته سوم اينكه مگر ارث پيامبر فقط زمين است ! آيا لباس پيامبر به ارث نميرسد ؟ بشقاب و قاشق و مركب و شمشير پيامبر به ارث نميرسد ؟ يا بايد بگويند تمام اموال پيامبر را بگيريم و تقسيم كنيم بين فقراء كه هيچ جا در تاريخ چنين مطلبي نيامده است بلكه ضدّش آمده است و يا بگويند هيچ چيزي از پيامبر به ارث نرسيده است .
چند مثال عرض ميكنم روپوشي كه پيامبر هنگام فوت روي خودشان انداخته بودند و پيراهن آن حضرت بود اين در دست عايشه همسر حضرت بود فخر رازي شافعي عبارتي را نقل ميكند و ميگويد : « فَكَانَت عَائِشَهءُ تُهَرِّدُ عَلَيهَا جَهدَهَا وَ طَاقَتَهَا وَ تَقُولُ أَيُّهَا النَّاس هَذَا قَمِيصُ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لَم يُبلَغ وَ قَد غُيِّرَت سُنَّتُهُ أُقتُلُوا نَعثَلَ قَتَلَ اللهُ » وقتيكه بين خليفه سوم و عايشه همسر آن حضرت درگيري پيش مي آمد پيراهن را بيرون مي آورد و ميگفت اي مردم اين پيراهن پيامبر هنوز كهنه نشده اما سنّت پيامبر را كهنه كردند ، اين پيراهن دست عايشه همسر پيامبر چكار ميكرده است ؟ مگر اين براي همه فقراء نبوده است ؟ مگر براي همه مسلمانها نيست ؟
المحصول في علم الأصول ـ جلد 4 ـ صفحه 343 أنس بن مال كفشهاي پيامبر اكرم را نگه داشته بود و اين مطلب در صحيح بخاري جلد 3 صفحه 1131 شماره 2940 ابواب الخمس باب ما ذكر من برء النبي و در اين باب يكسري از اموال حضرت كه بعد از ايشان در دست ديگران بوده است را يكي يكي نقل كرده است .
شاهد بعدي كه براي اين مطلب عرض ميكنم مخالفت خليفه دوم با اين روايت است ، خليفه دوم وقتيكه حكومتش سر و سامان گرفت و ديد كه ديگر نيازي به فدك ندارد چند تا كشور مثل ايران و چند جاي ديگر را فتح كردند و اموال زيادي وارد بلاد اسلامي شد ديگر الآن براي نيروهاي نظاميش احتياج به فدك ندارد و گفت حالا فدك را برگردانيم تا از شرّش خلاص شويم و ديگر بدنامي اش براي ما نماند و عزيزان ميتوانند به كتاب معجم البُلدان هَمَوِي مراجعه كنند جلد 4 صفحه 239 و عبارت ايشان راجع به فدك اينگونه است : « فَدَك قَريَهءٌ بِالحِجَازِ بَينَهُ وَ بَينَ المَدِينهء يَومَانِ فَكَانَت خَالِصَهءً لِرَسُولِ اللهِ وَ فِيهَا عَينٌ فَوَّارَهء وَ نَخِيلٌ كَثِيرَهء » فدك يك روستا و منطقه در حجاز بود كه بين آنجا و مدينه فقط دو روز راه است و مخصوص پيامبر بود و يك چشمه بسيار جوشان در آنجا بود و درختهاي خرماي بسيار زيادي داشت و همانجاست كه فاطمه زهرا فرمودند « إِنَّ رَسُولَ الله نَحلَنِيهَا » پيامبر آنجا را بمن بخشيدند نه فقط ارث باشد و نِحلهء است و در زمان حياتشان آن را بمن بخشيدند و گفتند نه شاهد بياور و فاطمه زهرا شاهد آوردند و قبول نكردند و گفتند قبول نميكنيد خوب ارث پدرم است بايد به من برسد « فَقَالَ أَبُوبَكر أُرِيدُ لِذَلِكَ شُهُوداً » و ابوبكر گفت بايد شاهد بياوري « و لها قصّهء ... » و ماجرائي دارد كه الآن نميخواهم ذكرش كنم « ثُمَّ أَدَّ الإِجتِهَادُ عُمَر بِن الخَطَّاب بَعدَ لَمَّا وَلِيَ الخَلاَفَهءَ وَ فُتِحَتِ الفُتُوح وَ التَّسَعَت عَلَي المُسلِمِين أَن يَرُدَّهَا إِلَي وَرَثَهءِ رسول الله » اجتهاد عمر اين شد كه وقتي بخلافت رسيد و فتوحات صورت گرفت و اموال زيادي دست مسلمانها را گرفت و دست مسلمانها باز شد آنموقع گفت كه فدك را به ورثه رسول خدا برگردانده شود و تا زمانيكه دستشان تنگ بود فدك را برنگرداند و آنجا فدك مال مسلمانها بود و نبايد به كسي ميداده است ولي وقتي كه فتوحات صورت گرفت و دست مسلمانها باز شد ميتوان فدك را برگرداند و در آن زمان هيچ اشكالي ندارد .
شبيه به همين مطلب بصورت اجمالي در صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1378 حديث 1757 كتاب الجهاد و السير باب الحكم الفئ كه البته همين برگرداندن هم با شرط و شروط بود ، من اين را به علي برميگردانم و به عباس برميگردانم ولي به شرطي كه شما حق استفاده نداشته باشيد بلكه خودتان متولي شويد و پول آن را به مسلمانها بدهيد و در هر صورت خودش را از اينكار راحت كرد .
ولي فدك را برگرداند به حضرت علي با اين شروط ، سوال ميكنيم كه چرا خليفه اول اينكار را نكرد ؟ آيا علي و عباس امانت دار نبودند ؟ آيا فاطمه زهرا امانت دار نبود ؟ حضرت زهرا خودش نميتوانست حضرت علي را متولي بكند ؟ با اينكه در زمان پيامبر اينها متولي بودند و آيا متولّي از آنكه پيامبر قرار داده بهتر سراغ داريد ؟!
اينها سؤالاتي بسيار اساسي است كه اهل سنت بايد پاسخگو باشند .
خليفه سوم با اين روايت مخالفت كرده ، فدك جاي خيلي باصفا در نزديكي مدينه بود و دارالحكومهء هم كه خود مدينه است و جاهاي زيادي را گرفتند ولي باز هيچ جا فدك نميشود و باز دوباره فدك را گرفتند از ايشان و عثمان به مروان هديه داد و عزيزان ميتوانند مراجعه كنند به كتاب العقد الفريد إبن عبد ربّه جلد 4 صفحه 267 ميگويد از اشكالاتي كه بر جناب خليفه سوم گرفتند اين است كه كسيكه پيامبر او را دور كرده بود از مدينه و تبعيد كرده بود ولي عثمان حكم بن ابي العاص را برگرداند و گفت بيا به مدينه ، با اينكه ابوبكر و عمر هم اينكار را نكرده بودند و به او صد هزار يا دينار و يا درهم داد و در اين كتاب يكي يكي كارها را ميگويد و از جمله كارهائي كه كرده اين است كه : « وَ أَقطَعَ فَدَك مَروَان وَ هِيَ صَدَقَهءٌ لِرَسُولِ اللهِ : فدك را دربست به مروان داد با اينكه اين صدقه پيامبر بوده » طبق ادعا و روايات خود اهل سنت .
يعني نه خليفه اول خودش اين روايت را قبول داشته است و نه خليفه دوم و نه خليفه سوم و نه صحابه و نه همسران پيامبر اكرم و بعد ميخواهند اين روايت را بر ضدّ شيعه بكار بگيرند و اين واقعاً معقول نيست .
آقاي غضباني
گفته شد كه دكتر غامدي اعتراف ميكند به اينكه حضرت زهرا در جريان گرفتن فدك و پس از آن بر ابوبكر غضب داشتند و در همين حالي كه از ابوبكر خشمگين بودند به شهادت رسيدند ، سؤال اينجاست كه اين سخني را كه آقاي غامدي قبول ميكنند چه آثار و منافعي ميتواند براي ما داشته باشد ؟
آقاي يزداني
يكي از چيزهائي كه دكتر غامدي در مناظره با آيت الله قزويني نميتواند انكار كند عدم رضايت صديقه طاهره سلام الله عليها از ابوبكر است و حضرت زهرا سلام الله عليها تا زنده بودند بر ابوبكر خشمناك بودند و هرگز از او راضي نشد و اصل جمله اش اين است « وَ هِيَ قَد مَاتَت وَ هِيَ غَاضِبَهءٌ عَلَيهِ » حضرت زهرا از دنيا رفت در حاليكه بر ابوبكر خشمگين بود و اين اعتراف بسيار جالبي است كه عدم رضايت صديقه از شيخين اصل و اساس مشروعيت خلافت اينها را زير سؤال ميبرد چرا كه ثابت ميكند كه تنها يادگار رسول خدا و برترين بانوي دو عالم سيده زنان اهل بهشت با خلافت ابوبكر و عمر مخالف بوده و از دست آنها ناراضي و خشمگين بوده و طبق روايت صحيح السندي كه در صحيح ترين كتابهاي اهل سنت وجود دارد رضايت فاطمه رضايت رسول خدا و در نتيجه رضايت خداوند و خشم حضرت زهرا خشم پيغمبر و در ادامه خشم خداوند را بدنبال دارد .
و قضيّه شهادت حضرت زهرا كه سند حقانيت شيعه است ، در تحليل اين مسأله ما ميتوانيم سه دسته روايات از كتابهاي اهل سنت را عرض كنيم : دسته اول روايات صحيح السندي كه مقام و منزلت حضرت زهرا را ثابت ميكند كه چه مقام و منزلتي داشته و دسته دوم روايتي كه ثابت ميكند خشم حضرت زهرا سلام الله عليها و عصبانيت و غضب حضرت زهرا غضب رسول خداست و در نهايت غضب خداوند را بدنبال دارد و دسته سوم رواياتي كه حضرت زهرا از ابوبكر خشمگين بود و تا زنده بود از ابوبكر راضي نشد و همچنانكه غضبناك بود از دنيا رفت .
اين سه دسته رواياتي كه بصورت خيلي مختصر خدمت بينندگان عرض خواهيم كرد ، اما دسته اول رواياتي كه مقام و منزلت صديقه طاهره سلام الله عليها را ثابت ميكند ، بخاري در صحيح خودش روايتي را نقل ميكند كه در آخرين لحظات عمر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا سلام الله عليها ناراحت بود و بعد با پيامبر گفتگوئي داشتند و پيامبر اكرم چي در گوش ايشان گفت ولي اطرافيان متوجه نشدند و بعد حضرت زهرا خيلي خوشحال شد و از ايشان سؤال كردند كه پيامبر چه فرمودند ؟ حضرت زهرا فرمودند : « قَالَ رسول الله أَلاَ تَرضِينِ عَن تَكوُنِي سَيِّدَهءِ النِّسَاءِ المُؤمِنِين أَو سَيِّدَهءِ النِّسَاءِ هَذِهِ الأُمَّهء ؟ » اي فاطمه آيا راضي نيستي كه تو بهترين بانوي مؤمنين باشي و يا سيده نساء اهل جنّت باشي ؟
صحيح بخاري ـ جلد 5 ـ صفحه 2317 ـ كتاب الإستعذان ـ باب من ناجي بين يدي الناس
و روايت ديگري كه باز صحيح بخاري نقل ميكند اين است كه پيامبر خطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها ميفرمايد : « فَاطِمَهءُ سَيِّدَهءُ النِّسَاءِ أَهلِ الجَنَّهء : حضرت زهرا سيده و بانوي زنان اهل بهشت است » .
صحيح بخاري ـ جلد 3 ـ صفحه 1360 ـ كتاب فضائل الصحابهء ـ باب مناقب قرابهء رسول الله
و روايت سوم باز در كتابهاي آمده با سند معتبر و صحيح كه : « عن نعمان بن بشير قَالَ إِستَأذَنَ أَبُوبَكر عَلَي رَسُولِ اللهِ فَسَمِعَ صَوتُ عَايِشَهء عَالِياً » : از نعمان بن بشير نقل شده كه ابوبكر از رسول خدا اجازه خواست كه وارد شود و شنيد كه صداي عايشه بسيار بلند است و سر پيغمبر فرياد ميزند و اين جمله را ميگويد « وَ اللهُ لَقَد عَرَفتُ أَنَّ عَلِيًّا وَ فَاطِمَهءَ أَحَبُّ إِلَيكَ مِنِّي أَو أَبِي مَرَّتَينِ أَو ثَلاَثَ » كه بخدا قسم من فهميدم كه علي و فاطمه در نزد تو محبوبتر از من و پدرم است و اين مطلب را سه بار و يا دو بار تكرار كرد .
سند اين روايت صحيح است و حيثمي بعد از نقل اين روايت ميگويد : « رَوَاهُ أَحمَد وَ رِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيح » احمد اين روايت را نقل كرد و راويانش همه راويان صحيح بخاري هستند .
مجمع الزوائي ـ جلد 9 ـ صفحه 201
اين ثابت ميكند كه حضرت زهرا از همه مردم برتر بوده است و نزد پيامبر اكرم هم محبوبتر بوده است .
در روايت ديگري در سبل الهدي و الرشاد جلد 11 صفحه 46 نقل ميكند كه « رَوَت طَبَرَانِي بِرِجَالِ الصَّحِيح عَن عَايِشَهء قَالَت مَا رَأَيتُ أَفضَلَ مِن فاطمه غَيرَ أَبِيهَا : عايشه خودش اعتراف ميكند كه من برتر از فاطمه هيچكس را نديدم جز پيامبر اكرم » يعني پيغمبر برترين مخلوق هستند و بعد از ايشان حضرت زهرا سلام الله عليها برترين مخلوق هستند .
اينها رواياتي بود كه ثابت ميكند كه حضرت زهرا مقام برترين شخص بعد از پيامبر اكرم و سيده زنان اهل بهشت است و روايت در اين باب زياد است و فقط بعنوان نمونه اين چند روايات را نقل كرديم .
دسته دوم رواياتي كه ثابت ميكند خشم فاطمه زهرا سلام الله عليها خشم رسول خداست و اين روايات هم باز در كتابهاي معتبر اهل سنت با سند صحيح نقل شده است و ما صحّت اين سندها را ثابت خواهيم كرد : « عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن الحسين عن الحسين بن علي رضي الله عنهم أجمعين عن علي رضي الله عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لِفَاطِمَهء رضي الله عنها أَنَّ اللهَ يَغضِبُ لِغَضَبِكَ وَ يَرضَي لِرِضَاكَ : اي فاطمه خداوند بخاطر ناراحتي و غضب تو غضبناك ميشود و با رضايت تو راضي ميشود » يعني خشم فاطمه مساوي است با خشم خداوند و رضايت فاطمه مساوي است با رضايت خدا .
معجم كبير ـ جلد 1 ـ صفحه 108
حاكم نيشابوري همين روايت را نقل ميكند و ميگويد : « هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحُ الإِسنَادِ وَ لَم يَخرُجَا : سند اين روايت صحيح است ولي بخاري و مسلم نقل نكردند » .
مستدرك ـ جلد 3 ـ صفحه 167
باز حيثمي بعد از نقل اين روايت ميگويد : « رَوَاهُ طَبَرَانِي وَ إِسنَادُهُ حَسَن : اين روايت را طبراني نقل كرده و سندش حسن است » .
مجمع الزوائي ـ جلد 9 ـ صفحه 203
باز روايتي ديگري در صحيح بخاري كه از مسمرهء بن مخرمهء است كه رسول خدا فرمود : « فَاطِمَهءُ بَضعَهءٌ مِنِّي فَمَن أَغضَبَهَا أَغضَبَنِي : فاطمه پاره تن من است هر كس او را ناراحت كند من را ناراحت كرده است » .
صحيح بخاري ـ جلد 3 ـ صفحه 1361 ـ حديث 3510 ـ كتاب فضائل الصحابهء ـ باب مناقب قرابهء رسول الله
باز در صحيح مسلم روايت ديگري نقل شده جلد 4 صفحه 1903 كتاب فضائل الصحابهء باب فضائل حضرت الزهرا كه « عن مسمرهء بن مخرمهء قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم إِنَّمَا فَاطِمَهءُ بَضعَهءٌ مِنِّي يُؤذِينِي مَا آذَاهَا : فاطمه پاره تن من است و هرچه او را اذيت كند من را اذيت كرده است » .
دسته سوم رواياتي كه حكم بخشم آوردن حضرت زهرا را از ديدگاه علماء اهل سنت ثابت ميكند كه علماء اهل سنت گفتند خشم حضرت زهرا چه حكمي دارد و ناراحت كردن حضرت زهرا چه حكمي دارد ، إبن حجر أصغلاني متوفي 852 از بزرگان تاريخ اهل سنت است كه بعد از نقل روايت قبل كه از صحيح بخاري خوانديم ميگويد : « وَ فِي الحَدِيثِ تَحرِيمُ ءَاذَي مَن يُتَأَذِّي النَّبِيُّ تَأذِيهِ لِأَنَّ ءَاذَي النَّبِِي حَرَامٌ إِتِّفَاقاً قَلِيلَهُ و كَثِيرَهء وَ قَد جَزَمَت بِأَنَّهُ يُؤذِيهِ مَا يُؤذِي فَاطِمَهء فَكُلُّ مَن وَقَعَ عَن مِنحَافِ حَقِّ فَاطِمهء شَيءٌ فَتَأَذَّ بِهِ وَ هُوَ يُؤذِي النَّبِي بِشَهَادَهءِ هَذَا الخَبَرِ الصَّحِيحِ ... : در اين حديث حرمت اذيت كردن پيامبر آمده كه هر كس پيغمبر را اذيت كند حرام است زيرا هر كس پيامبر اكرم را اذيت كند حرام است و همه مردم اتفاق دارند كم باشد و يا زياد باشد و اين روايت هم قطعي است كه هر كس فاطمه را اذيت كند پيغمبر را اذيت كرده است هر چيزي كه فاطمه را اذيت كند هر عمل و اتفاقي كه فاطمه را اذيت كند پيغمبر را اذيت كرده و دليلش اين روايت صحيح است » .
و در ادامه ميگويد چه اذيتي بالاتر از اين بود كه كسي فرزندان حضرت زهرا را به شهادت برساند و بكشد و ميگويد بصورت قطعي اين مطلب را تحقيق مِيداني كرديم كه هر كس حضرت زهرا را اذيت كند در همين دنيا عقوبتش را ديده و عذاب آخرت هم بدنبال است و شديدتر است .
فتح الباري شرح صحيح بخاري ـ جلد 9 ـ صفحه 329
همين إبن حجر از سهيلي نقل ميكند : « فَمَن أَغضَبَهَا أَغضَبَنِي إِستَدَلَّ بِهِ السهيلي عَلَي أَنَّ مَن سَبَّهَا فَإِنَّهُ يُكَفِّر وَ تُوجِيهُهَا أَنَّهَا غَضِبَ مِمَّن سَبَّهَا : سهيلي به همين روايت استدلال كرده كه هر كس حضرت زهرا را فحش دهد كافر شده است و دليلش هم اين است كه هر كس به فاطمه فحش دهد فاطمه خشمگين ميشود و هر كس فاطمه را اذيت كند رسول خدا را اذيت كرده و هر كس رسول خدا را خشمگين كند قطعاً كافر شده است » .
فتح الباري شرح صحيح بخاري ـ جلد 7 ـ صفحه 105
باز شوكاني يكي ديگر از بزرگان تاريخ اهل سنت كه وهابيّت بسيار براي او ارزش قائلند اين روايت را نقل ميكند : « وَ مَن آذَانِي فَقَدَ آذَي اللهِ : هر كس من را اذيت كند خدا را اذيت كرده است » و ميگويد : « زَاَدَ أَبئ نُعِيمِ وَ دِيلَمي فَعَلَيهِ لَعنَهءُ الله مِلاَء السَّمَاءِ وَ مِلاَء الأَرضِ : ابو نعيم و ديلمي در ادامه اين مطلب را نقل كرده است لعنت خدا و لعنت تمام كساني كه در آسمان و زمين هستند بر او باد » .
فيض الغدير ـ جلد 6 ـ صفحه 19
دسته سوم رواياتي كه ثابت ميكند ( همانطور كه آقاي غامدي هم اعتراف دارد ) حضرت زهرا در حالي از دنيا رفت كه بر ابوبكر خشمگين بود و اينجا نتيجه گيري است و اينها را از صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن از صحيح بخاري نقل ميكنيم كه « فَغَضِبَت فَاطِمَهءُ بِنتُ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فَهَجِرَت أَبِي بَكر فَلَم تَزِل مُهَاجِرَتَهُ حَتَّي تُوُفِّيَت : حضرت زهرا دختر رسول خدا با ابوبكر قهر كرد و خشمگين شد بر او و اين قهر او ادامه داشت تا از دنيا رفت » .
اين روايت در صحيح بخاري جلد 3 صفحه 1126 حديث 2926 كتاب ابواب الخمس باب فضل الخمس و باز همين بخاري در جلد 4 صفحه 1549 حديث 3998 كتاب المقاضي باب غزوهء الخيبر همين مطلب را نقل ميكند : « فَوَجَدَت فَاطِمَهءُ عَلَي أَبِي بَكرٍ فِي ذَلِكَ فَهَجَرَتهُ فَلَم تُكَلِّمُه حَتَّي مَاتَت : حضرت زهرا بر ابوبكر خشمگين شد ، غضبناك شد، ناراحت شد و اين ناراحتي ادامه داشت و با ابوبكر حرف نزد و سخن نگفت تا از دنيا رفت » .
و باز بخاري در جلد 6 صفحه 2474 كتاب الفرائض باب قول النبي لا نورث ما تركناه صدقهء اين مطلب را نقل ميكند « فَهَجَرَتهُ فَاطِمَهء فَلَم تُكَلِّمُهُ حَتَّي مَاتَت : حضرت زهرا ناراحت شد از ابوبكر و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت » .
و اين سه دسته روايت كه ما نقل كرديم و صغري و كبري را خود دوستان اهل سنت بچينند كه نتيجه گيري چه ميشود : 1ـ مقام و منزلت فاطمه ، هر كس فاطمه را خشمگين كند رسول خدا را خشمگين كرده و هر كس رسول خدا را خشمگين كند خدا را خشمگين كرده و كافر است .
آقاي غضباني
در بحثي كه درباره اشاره آيات قرآن به جريان ارث ، داشتيم اگر نكته اي باقي مانده است بيان كنيد ؟
آقاي يزداني
همانطور كه در جواب آن سؤال عرض كرديم علاوه بر عده اي از تابعين بسياري از بزرگان هم گفته اند ارثي كه حضرت سليمان از حضرت داود برد و همينطور ارثي كه حضرت يحيي از حضرت زكريا برد ارث مالي بوده كه علماء اهل سنت اين مطلب را گفتند و صراحتاً اعلام كردند اينجا ارث ارث مالي بوده است .
إبن عطيّه أندلسي نقل ميكند كه « فَأَمَّا قَولُهُم وِرَاثَهءَ النُّبُوَّهء فَمَحَالٌ » اين محال است چرا ؟ « لِأَنَّ النُّبُوَّهءَ لاَ تُورَث » محال است كه ارث در اينجا نبوت باشد زيرا نبوت ارثي نيست « وَ أَمَّا وِرَاثَهءُ المَالِ فَلاَ يَمتَنِع : ولي وراثت مال كه كسي از پيامبر اكرم ارث ببرد اشكالي ندارد » .
الجامع لأحكام القرآن ـ جلد 11 ـ صفحه 82
باز ابن عطيه ميگويد : « وَ أَكثَرُ المُفَسِّرِينَ عَليَ أَنَّهُ أَرَادَ وِرَاثَهءِ المَالِ » اكثر مفسرين اعتقاد دارند كه مراد از ارثي كه حضرت سليمان از حضرت داود ميبرد وراثت مال است و درباره حضرت زكريا نقل ميكند « وَ إِن كَانَ فِيهِم مِمَّن وَرَثَهءِ مَالِهِ كَزَكَرِيَاء عَلَي أَشهُرِ الأَقوَال : قول مشهور اين است كه در آنجا هم ارث ، ارث مالي است » .
المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز ـ جلد 4 ـ صفحه 5
حتي فخر رازي كه تقريباً امام المشككين است و بزرگترين مفسر اهل سنت است بعد از اينكه نظرهاي گوناگون را نقل ميكند نظر خودش اين است كه اينجا منظور ارث مالي است « وَ الأَولَي أَن يُحمَلَ ذَلِكَ عَلَي كُلُّ مَا فِيهِ نَفعٌ وَ صَلاَحٌ فِي الدِّينِ وَ ذَلِكَ يَتَنَاوَلُ النُّبُوَّهءِ العِلمِ وَ السِّيرَهءِ الحَسَنَهء ... فَإِنَّ كُلَّ هَذِهِ الأُمُورِ مِمَّا يَجُوزُ تُوَفِّرَ الدَّوَاءِ عَلَي بَقَاءَهَا لِيَكُونَ ذَلِكَ نَفعٌ دَائِماً مُستَمِرَّهء » .
تفسير كبير ـ جلد 21 ـ صفحه184
محمد بن جرير طبري ديگر تفسير پرداز مشهور اهل سنت هم اعتقاد دارد كه مراد حضرت زكريا ارث مالي بوده است « وَ قَولُهُ يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِن ءَالِ يَعقُوبِ يَقُولُ يَرِثُنِي مِن بَعدِ وَفَاتٍ مَالِي : حضرت زكريا كه اين جمله را گفت منظورش ارث مال بوده است كه بعد از مرگ من مالم به ارث برده شود » « وَ يَرِثُ مِن ءَالِ يَعقُوبِ النُّبُوَهء وَ ذَلِكَ أَنَّ زَكَرِيَاء كَانَ مِن وُلدِ يَعقُوب » .
سؤال يكي از بينندگان :
در هفته گذشته درباره حمله عراق به ايران سؤالي از شما پرسيدم كه جناب آقاي يزداني بياناتي را بصورت كلي فرمودند كه اين حمله نه وصيت پيامبر بوده و نه سفارش ائمه و گفتند كه در اين باره وسيع تر صحبت ميكنند من از ايشان تقاضا دارم كه اين مسئله را بارها و بارها و بارها نه تنها ايشان بلكه ديگر آقايان بيان كنند ، چون اين حقيقت طبيعي اين ملت است كه بدانند بر ايشان چه چيزي گذشته و در تاريخ چنين چيزي در فرمايشات ائمه و پيامبر اكرم نبوده است تجاوز آشكار به ايم مملكت بوده است زيرا برادران اهل سنت به شبكه هاي شيعي ديگر زنگهائي ميزنند و ميخواهند از خليفشان دفاع كنند و چون جوابي ندارند دست به شعرهاي حماسي ميزنند كه مثلاً خليفه عمر كمر عجم را شكاند و ... ؟ آيا كشتن اجدادشان و به كنيزي بردن دختران و زنان شان افتخار است و يا شعر حماسي ميطلبد ؟ و ديگر اينكه من شنيدم كه امام زمان عليه السلام از كنار كعبه ظهور خواهند كرد و اگر اين حرف حقيقت داشته باشد هيچكدام از ما نميدانيم كه ايشان چه زماني ظهور خواهند كرد زيرا تا در سرزمين حكومت شيعي تشكيل نشود ايشان ظهور نخواهند كرد در اين باره توضيحي بفرمائيد ؟
پاسخ آقاي يزداني :
ضمن تشكر از آقاي شيرزادي كه فرمودند مطالبي درباره جنايات خلفاء بگوئيد ، بايد بگويم كه مطلب در اين باره زياد است و نميتوان در يك پرسش و پاسخ كوتاه آن را بيان كرد ولي بخاطر اصرار زياد ايشان يكي دو نمونه از جناياتي كه توسط ابوبكر و عمر بيان ميكنم .
بعنوان مقدمه ميگويم آيات بسياري از قرآن كريم داريم كه پيغمبر حق ندارد كسي را مجبور كند كه اسلام بياورد مثلاً در سوره نحل آيه 82 ميگويد : « فَإِنَّمَا عَلَيكَ البَلاَغُ المُبِينِ : اي پيغمبر وظيفه تو فقط ابلاغ آشكار است » يعني وظيفه جنگيدن نداري و يا در سوره نور آيه 54 ميگويد : « قُل أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَيهِ مَا حُمِّلَ وَ عَلَيكُم مَا حُمِّلتُم وَ إِن تُطِيعُوهُ تَهتَدُوا وَ مَا عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ البَلاَغُ المُبِينُ : مردم وظيفه دارند از خدا و رسول اطاعت كنند اما اگر نپذيرفتند گناهشان بگردن خودشان است و براي شما مشكلي نيست » .
از اين نمونه آيات در قرآن بسيار است ، پيامبر هم در تمام دوراني كه حكومت دستشان بود حتي يك نفر را بخاطر اينكه مسلمان نشده بود نكشتند و اينها نميتوانند كه حتي يك مورد را به ما نشان دهند كه پيامبر كسي را بخاطر اسلام نياوردن كشته باشند اما اينها چكار كردند ؟
جنگ ذات العيون را هفته قبل عرض كرديم و يك مسئله اي كه واقعاً وحشتناك است و قلب هر فردي را بدرد مي آورد اين است كه خالد بن وليد همان كسيكه اهل سنت او را شمشير خداوند معرفي ميكند بخاطر يك قسم كوچكي كه خورده بود هفتاد هزار نفر را در جنگ با ايران در سال 12 هجري در زمان ابوبكر كشتند كه طبري در تاريخ خودش و ابن اثير در الكامل و نويري در نهايهء العرب و حتي ابن كثير دمشقي سلفي در البدايهء و النهايهء و حتي ابن خلدون در مقدمه خودش نقل كرده كه خالد قسم خورد كه اگر به مشركين دسترسي پيدا كند جوي خون راه بياندازد « فَقَالَ خَالِد أَللَّهُمَّ إِن هَزَمتُم فَعَلَيَّ أَن لاَ أَستَبقَي مِنهُم وَ مَن أَقبَلَ عَلَيهِ حَتَّي أَجرِي مِن دِمَائِهِم نَحرَهُم : خدايا اگر من اينها را شكست دادم بر من است كه جوي خون راه بياندازم » وقتي به آنها دسترسي پيدا كردند شروع كردند به كشتن و فارسها شكست خوردند و فرار ميكردند و رسيدند و اينها را دانه دانه دستگير كردند و شروع كردند به كشتن آنها تا هفتاد هزار نفر را سر بريدند بعد يك شخصي به نام قَعقاء پيش عمر آمد و گفت « لَو قَتَلتَ أَهلَ الأَرضِ لَم تَجرِ دِمَائَهُم : اگر ما تمام مردم زمين را بكشيم جوي خون راه نمي افتد ، پس ما اين قسم شما را چكار كنيم » بعد دستور دادند كه از بالاي جوي آب را رها كنند و آب و خون مخلوط شود و راه بيافتد تا قسم خالد درست دربيايد .
بخاطر يك قسم كوچك هفتاد هزار نفر بيگناه را كه شكست هم خورده بودند و اسير بودند را سر بريدند و يا مثلاً باز در زمان عمر سال 13 هجري و اولين ساليكه خليفه شد صد هزار نفر را در يك روز كشتند نه يك نفر و دو نفر و دويست نفر و هزار نفر بلكه صد هزار نفر را در يك روز كشتند آن هم در يكروز كه ابن كثير درباره جنگهاي خليفه دوم با ايرانيان مينويسد كه « فَمَا كَانَت بَينَ المُسلِمِينَ وَ الفُرُس وَ قَد أَبقَي مِنهَا ... وَ كَانُوا يَحذَرُونَ قَتلَ مِئَهءَ أَلف : كشته هائي كه در اين روز كشته شد نزديك به صد هزار نفر تخمين زده ميشد » .
الكامل في التاريخ ـ جلد 2 ـ صفحه 290
ابوعبدالله حِمِيري نيز همين مطلب را در كتاب صفهء الجزرهء الاندلس جلد 1 صفحه 117 كه گفته چهل هزار نفر را در يك روز كشتند و يا مثلاً حدود چهار فرسخ مردم را بصف كردند و همه را دانه دانه اعدام كردند .
و انشاء الله در يك جلسه اختصاصي تمام اين مطالب را بصورت گسترده نقل خواهيم كرد .
سؤال يكي از بينندگان :
كلمه فلان كه در سوره فرقان آيه 28 آمده است « يَا وَيلَتَي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذُ فُلاَناً خَلِيلاً » با آن فلاني كه در نهج البلاغه اميرالمؤمنين فرمودند ، آيا باهم ارتباطي دارند ؟
پاسخ آقاي يزداني :
عرض كرديم كه نهج البلاغه را هيچ دليلي اهل سنت نميتوانند پيدا كنند كه منظور عمر باشد و هيچ دليلي ندارد و ديديم كه آقاي مرازهي در مناظره اي كه با آقاي ابوالقاسمي داشتند وقتي دليلي پيدا نكردند مجبور به دروغگوئي شدند و گفتند در كتابخانه آيت الله مرعشي نسخه دست نويسي از سيد رضي هست كه آنجا كلمه عمر دارد در حاليكه چنين مطلبي دروغ است و قطعاً دروغ است و هيچ نسخه خطي وجود ندارد .
اما اينجا ميتواند عمر باشد يا نميتواند باشد ما نه يك دليل بلكه دهها دليل داريم كه قطعاً يكي از كسانيكه ميتواند كلمه فلاناً درباره او باشد منظور عمر است .
اميرالمؤمنين عليه السلام ، ابوبكر و عمر را دروغگو و خيانتكار و خائن ميداند و در روايت ديگري آنها را ظالم و فاجر ميداند و اين مطلب در صحيح ترين كتابهاي اهل سنت است كه بارها و بارها ما اين مطلب را خدمت دوستان عرض كرديم و جالب است كه در همين جلد 1 صفحه 125 حديث 59 باب علامات المنافقين را دارد كه علامات منافقين سه چيز است : « آيَهءُ المُنَافِقُ ثَلاَثٌ : إِذَا حَدَّثَ كَذِبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخلَفَ وَ إِذَا ائتُمِنَ خَانَ : منافق سه تا خصوصيت دارد وقتي حرف ميزند دروغ ميگويد وقتي وعده اي ميدهد خلافش را انجام ميدهد و وقتي به او اعتماد كردي و امانتي را بدست او داديد خيانت ميكند » اين سه ويژگي هم در ابوبكر و عمر است و از آنطرف در قرآن كريم داريم كه جاي منافق در پائين ترين نقطه جهنم است پس قطعاً يكي از كسانيكه ميتواند آيه « يَا وَيلَتَي لَيتَنِي لَم أَتَّخِذُ فُلاَناً خَلِيلاً » درباره او باشد عمر است .
پاسخ آقاي ابوالقاسمي :
جناب آقاي شيرزداي فرمودند كه من مطمئنم كه تازمانيكه در مكه حكومت شيعي ايجاد نشود امام زمان ظهور نميكنند و اتفاقاً برعكس است . يكي از علامتهائي كه هم شيعه و هم سني براي ظهور نقل كرده اند اين است كه حضرت با شمشير در مكه قيام ميكنند.
خوب ما در ايران قيام كرديم و حكومت ايران را قبول نداشتيم ، معناي اين قيام چه چيزي بوده است ؟ امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف كه در مكه قيام ميكنند چه معنائي دارد ؟ يعني حكومت مكه را قبول ندارند و دولت حاكم بر مكه را قبول ندارند و گرنه اصلاً نيازي به قيام نيست ، چرا تمامي روايت اهل سنت و شيعه ميگويد حضرت از مكه قيام ميكنند و چرا تمامشان ميگويند با شمشير قيام ميكنند ؟ اگر حكومت عدل باشد كه براي دوست و رفيق نيازي نيست كه اين مطلب خيلي ساده است و اهل سنت بايد به اين مطلب كمي فكر كنند اين سؤال را از علماء شان بپرسند ، امام زمان مهدي كه شما ميگوئيد بدنيا نيامده ولي ما ميگوئيم بدنيا آمده و هر زمان كه بيايند از كجا قيام ميكند از ايران قيام ميكنند يا از مكه قيام ميكنند .
همه شيعه ها را كافر ميدانند و بدترين دشمنان دين ميدانند اگر واقعاً شيعه ها بدترين دشمنان دين هستند پس امام زمان بايد بيايند و از ايران قيام كنند تا حكومت شيعه ها را بربيندازد !!! چرا با شمشير از مكه قيام ميكند و اين سؤال بسيار ساده است كه بايد از علماء اهل سنت بپرسند .
سؤال يكي از بينندگان :
كسانيكه با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در طول هزار و چهار صد سال دشمني ورزيدند و تهمت ها به ايشان زدند آيا حقايق بر آنها روشن نشده است ؟ آيا در كتابهاي اهل سنت سند درستي در اين رابطه يافت نشده است و آيا معرفي كردن اين اشخاص گناه است ؟ و نفاق در اسلام است و يا براي وحدت مسلمين است ؟ اگر ما معلومات درستي نداشته باشيم در اسلام در امامت و ... آيا ما مسلمان گفته ميشويم ؟ آيا در زمان مرگ اگر امام خود را نشناسيم مسلمان ميميريم ؟ چطور شده كه آنها به معاويه و يزيد ميگويند رضي الله عنه ، كه خداوند آنها را لعنت كند ؟ و آيا برملا شدن اين حقايق نفاق است ؟

پاسخ آقاي ابوالقاسمي :
در زمان بعد از پيامبر اكرم وقتي عده اي آمدند و به حضرت دروغ بستند اميرالمؤمنين و گروهي ديگر با اينها مخالفت كردند و اين روايتهاي اهل سنت است و اين سؤال را بايد جواب بدهند كه ابوهريره آمد و گفت : « حَدَّثَنِي خَلِيلِي : دوست من پيامبر براي من روايت گفته است » حضرت فرمودند : « مَتَي كَانَ خَلِيلٌ لَكَ ؟ : چه زماني پيامبر با تو دوستي كرده است ؟ » و اين حرفها چيست كه از خودت نقل ميكني و يا خليفه دوم بارها و بارها به ابوهريره اعتراض كرده كه اين حرفها چيست كه از خودت نقل ميكني و چندين و چند بار او را شلاق زده بخاطر نقل روايت .
سؤال يكي از بينندگان :
من در يكي از شبكه هاي مخالفين شنيدم كه فردي از آنها سؤال كرد كه شما چرا به معاويه و يا يزيد رضي الله عنه ميگوئيد چون او امام حسين عليه السلام را بشهادت رسانده و در جواب به او گفتند معاويه كار بدي نكرده است كه ما به او رضي الله عنه نگوئيم او فقط خلافت را به پادشاهي تبديل كرده است و دوم اينكه يزيد را جانشين خود كرده است و كار خاصي نكرده كه ما به او توهين كنيم ؟
پاسخ آقاي ابوالقاسمي :
اين كه راجع به يزيد ميگويند رضي الله عنه ، نه تنها عوامشان اين حرف را ميزنند بلكه مفتي عربستان جناب آقاي آل شيخ ( عزيزان ميتوانند به سايت شبكه وليعصر بخش فتنه وهابيت مراجعه كنند و كلمه يزيد را جستجو بزنند و ببينند چه چيزي در مورد او مي آيد ؟ ) مفتي عربستان در برنامه مع السماعهء المفتي كه در عربستان پخش شده ميگويد بيعت يزيد بيعتي شرعي بود و امام حسين اشتباه كرد بر او خروج كرد و يزيد اميرالمؤمنين بود و آن آقا هم گفتند مشكل معاويه چه بوده است در جواب گفت مشكلي نبوده است فقط اين است كه خلافت را به سلطنت تبديل كرد و يزيد را هم جايگزين كرد .
من يك لطيفه اي عرض كنم و بحث را تمام كنم ، داماد و مادر داماد به خواستگاري رفته بودند و مادر داماد گفت كبريت داريد ؟ گفتند براي چي گفت پسرم ميخواهد يك سيگار بكشد گفتند مگر پسرتان سيگار هم ميكشد ؟ گفت نه هميشه گاهي اوقات كه در قُمار ببازد سردرد ميشود و مجبور ميشود كه سيگار بكشد گفتند مگر قمار بازي هم ميكند ؟ گفت متأسفانه در زندان دوستاش به او ياد دادند گفتند مگر زندان هم رفته ؟ گفت بله مواد مخدر ميكشيد او را به زندان بردند گفتند مواد مخدر هم ميكشد ؟ گفت بله زن اولش او را لو داده ... آقاي معاويه چكار كرده است ؟ هيچي فقط يزيد را به خلافت تعيين كرده است ، فقط همين يك كار را كرده است كه خلافت را به سلطنت تبديل كرده است !!! آيا از اين بيشتر هم ميشود كه خلافت را به سلطنت تبديل كنيد و سنت و دين پيامبر اكرم را تبديل به اعراض دنياطلبي خودت بكني ، گاهي فردي مي آيد از دنيا ، دنياطلبي ميكند و گاهي فردي از دين دنياطلبي ميكند و كسي مثل يزيد را كه در سه يا چهار سال حكومتش
سال اول شهادت امام حسين سال دوم فاجعه حرّه سال سوم بمنجنيق بستن كعبه و خراب كردن كعبه و در اين سه سال پر بركت جناب آقاي يزيد كه ميگويند رضي الله عنه انجام داده است و آقاي معاويه هم هيچ كار نكرده جز اينكه يزيد را به خلافت رسانده است .